نماد شوریدن بر مثلث شوم زر ، زور و تزویر
سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۲ ق.ظ
او
میدانست که در راه مخاطره آمیز شوریدن بر جهل و خرافه و شکستن سنتهای غلط
و ارتجاعی و خرافه پرستی و رهاندن اذهان از مذهب کلیشه ایی و دچار انحراف
شده چاره ایی جز بازگو کردن حقایق و درگیر کردن اندیشه جامعه با شناخت صحیح
از مکتب امکان پذیر نیست
![]() |
علیرضا کفایی
به بهانه 29 خرداد سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی
( نویسنده، جامعهشناس، تاریخشناس، پژوهشگر دینی)
گروه مقالات: زندگانی کوتاه دکتر شریعتی و باربستن او از دنیای پر از رنج و شتافتن به سرای دیگر حکایتی است غریب. معمولاً کمال فکری و تحول و تطور در شخصیت و رسیدن به باورهای ثابت و عقاید استوار از دهه چهل زندگی به بعد آغاز میشود. دکتر علی شریعتی علاوه بر آنکه قواعد فکری و سیاسی رایج آن زمان را در مبارزات انقلابی علیه امپریالیسم و دیکتاتوری برای نیل به آزادی و رهایی سخت در هم کوبید و بنیان نویی در انداخت و از این نظر با توجه به نظرات و تفکر و اندیشه اش یک استثناء در تاریخ بود، به واسطه شخصیت و همچنین زندگی کوتاهی که داشت نیز استثناء است. در حالی که فقط 44 سال داشت از دنیا رفت ولی توانست منشاء اثر و خدمات بزرگ و گرانسنگی شود. کمتر میتوان در تاریخ از اندیشمندان و بزرگانی نام برد که در جوانی باعث ایجاد تحول در جامعه خود شده باشند و بدون شک شریعتی از معدود افرادی است که توانست در زمره نام آورانی این چنین قرار گیرد.
اندیشه و شخصیت شریعتی بارها و بارها بازبینی و تعریف شده و هر کس از زاویه ایی و با نگاهی خاص دکتر را نوازش داده است، یا به نقد برکشیده اند و یا به تمجید از او نشسته اند. کثرت وحجم انبوه نقدها و گستردگی دفاع از وی و همچنین حضور مداوم او در سالهای پس از نبودنش و تلاشی که برخی کردند تا او را منحرف و حتی کافر بنمایانند نشان میدهد که اندیشه ایی سترگ و نافذ و تاثیر گذار داشته است.
شریعتی هم در دوران حیات و هم ممات با منتقدان متنفذی از لائیک ترین افراد تا روحانیت روبرو بود که هر کدام به سبکی و بر آیین و روشی خاص احساس تکلیف کرده و میکنند تا بر او بتازند اما او که در حیات در عین مظلومیت توانسته بود در برابر آن همه نقد و با چنان منتقدانی استوار بایستد و در اندیشه و باور دانشجویان و جوانان خود را تثبیت نماید، پس از مرگ هم با اندیشه پویا، زنده و استوار و پا بر جا در برابر همه آنها ایستاده است.
آنانکه به تقابل با شریعتی بر آمدند از این نکته غفلت ورزیدند که در این ورطه، پیروزی برای کسی حاصل نخواهد شد و متاسفانه بجای آنکه به اصلاح اندیشه وی همت گمارند بیشتر به سوی تخریب و ترور شخصیت دکتر رفتند. آنچه که امروز جامعه از برخی مخالفین شریعتی میبیند معرفی اسلامی خشن و سخت گیر است مانند جناب مصباح که دکتر شریعتی را در حد و حدود کفر میدانست و امروز با رجوع به اندیشه مصباحی میتوان در یافت که تا چه اندازه در معرفی اسلام به افراط گراییده و مبنای اندیشه اش بر شدت و سختی و خشونت و در نتیجه گریزان کردن دیگران و بخصوص جوانان از اسلام است و حال آنکه در قبل از انقلاب سابقه روشنی در مبارزات ندارد و حتی بر او ایراد است که در بزنگاههای مهم تاریخ مبارزات انقلابی سکوت کرده است و گاهی علیه انقلابیون و در راس آنها امام خمینی موضع گرفته است چنانکه امروز هم همین علائم را از خود نشان داده و میدهد.
واقعیت آن است که در پیش از انقلاب علیرغم مبارزات و قیام بعضی از انقلابیون و گروهها بر علیه نظام شاهی افرادی از ترس سر در گریبان فرو برده و نشستن و قعود را اختیار کرده بودند تا امام زمان ظهور نماید و در همان بحبوحه شریعتی با معرفی " اسلام انقلابی " و " انتظار مذهب اعتراض " خواب آشفته حجتیها را آشفته تر میساخت و درون تیره آنها را برملا میساخت پس جای تعجب نیست که دشمنش شوند و او را کافر بخوانند.
به یاد آوریم در همان زمان که حتی روشنفکرانی چون دکتر سروش در درون انجمن حجتیه عضو شده بودند و با فلسفه خود را سرگرم میساختند، دکتر علی شریعتی نهیب " قم فانذر " سر میداد و به قیام فرا میخواند. البته بعدها سروش از حجتیه جدا شد و به صف مبارزان پیوست. شاید منصف ترین نقاد شریعتی دکتر سروش باشد که میگوید: " در آن زمان سخنانی از آقای مصباح و مطهری به گوش من میرسید که این مسموعات چهبسا چندان هم موثق نبود. من میشنیدم که انتقاد مرحوم بازرگان به شریعتی این است که شریعتی زیر تاثیر اندیشه چپ قرار گرفته است. اما به اعتقاد من دکتر شریعتی به کمال رساننده راهی بود که بازرگان رفت. اما راه بازرگان گویی دشواریهایی داشت که شریعتی از طریق انقلابی کردن اسلام کوشید تا آن دشواریها را تا حدودی حل کند. اما سخنانی که از زبان آقای مصباح به گوش من میرسید و من یک دوره کوتاهی هم ایشان را در لندن دیدم، بسیار متفاوت بود. آقای مصباح نسبت به شریعتی بسیار بدبین و بدگمان بود و با تندخویی، نسبتهای ناروایی به شریعتی میزد و سخنان او را در حد و حدود کفر میدانست. انتقادات مرحوم مطهری هم چنانکه بعدها نیز به صورت صریح و آشکار ما دیدیم، مبتنی بر این ادعا بود که آشنایی شریعتی با معارف اسلامی کافی نیست اما آقای مطهری بعدا در لندن سخنانی گفت که فراتر از یک موضعگیری علمی علیه شریعتی بود. ایشان گفتند که شریعتی آشکارا با ساواک همکاری میکرده و حتی سفر او به خارج از کشور هم با صلاحدید و هماهنگی ساواک بوده و شریعتی فتنهها در سر میپرورانده و برای فتنهگری قصد آن داشته که به کشورهای اسلامی دیگر سفر کند. اینها نکاتی بود که من شخصا از آقای مطهری شنیدم. بعدها دیدم که آقای مطهری در نامهای به آقای خمینی که مدتها قبل از وفات شریعتی هم نوشته بود نیز تقریبا همین سخنان یعنی خطر فتنه شریعتی را گوشزد کرده بود و حتی از مرگ دکتر شریعتی نیز اظهار شادمانی کرده و آن را نوعی عنایت و لطف خداوندی دانسته بود. بدیهی بود که من با این نوع انتقادات که از جانب آقای مطهری و مصباح نسبت به شریعتی میشد، مطلقا موافقتی نداشتم. ولی از آن طرف هم دکتر شریعتی دوستان و طرفدارانی داشت که اجازه کمترین انتقادی درباره شریعتی را نمیدادند و در حد او مبالغه بسیاری میکردند؛ مبالغههایی که خود شریعتی هم آنها را نمیپسندید؛ و در غوغای این ارادتها و آن مخالفتها، شأن شریعتی و اندیشههای او چنان که باید حفظ و شناخته نشد. ما البته هنوز هم گرفتار این ماجرا هستیم، تا روزی که غبارها فرو بنشیند و شخصیت دکتر شریعتی و آثار او در نور تازهای دیده شود. من مطمئن بودم و هستم که آقای مطهری و مصباح در حق شریعتی تندروی میکردند و آن امضاهایی که از علما علیه شریعتی گرفتند و متاسفانه امضای مرحوم علامه طباطبایی هم در میان آنها بود، کاری ناروا و ناصواب بود.
دریافتی که مرحوم علامه طباطبایی از آثار شریعتی داشتند، بسیار تعجبانگیز بود. وقتی من امضای آقای طباطبایی را در میان آن امضاها دیدم، بسیار مشتاق شدم که بدانم نظر ایشان درباره این ماجرا دقیقا چیست و چرا شریعتی را طرد و نفی میکنند. ایشان نوشته بود که شریعتی در کتاب «کویر» خود، کلمات و جملاتی را آورده که حاکی از آن است که گویی او مدعی پیامبری است. من بسیار از این نظر تعجب کردم. مرحوم شریعتی کتابی شاعرانه نوشته بود و هر کس آن را بخواند، میفهمد که آن سخنان، همگی جنبه استعاری و مجازی و شعری دارد؛ چگونه میشد از آن نوشتهها استفاده کرد و شریعتی را متهم کرد مدعی کاذب پیامبری بوده است. در آن غوغا و ایام پرفتنه، هر برداشت و اتفاقی ممکن بود و من باید اضافه کنم که نه بر مرده که بر زنده باید گریست. مرحوم شریعتی خدمات خود را انجام داد و از دنیا رفت و نقد شخصیت او، نشان عظمت شخصیت اوست. "
دکتر شریعتی شخصیت پیچیده و پارادوکسیکالی داشت و اندیشه اش متاثر از شخصیش و زمانه اش بود، فهم شریعتی از دوران خود فراتر میرفت و به آینده مینگریست و در پی راهی بود تا ضمن معرفی مذهب بر اساس یافتههای روز و به روز کردن دین، سنتهای قالبی و ارتجاعی را در هم شکند و مسئولیت اجتماعی انسان را در برابر همنوع و جامعه بر اساس بینشی نوین از اسلام ارائه دهد.
بر همین اساس چاره ایی نداشت تا با تبیین ایدئولوژی اسلامی که بتواند در برابر سیل روز افزون ایدئولوژیهای گوناگون آن روز از مارکسیست تا اگزیستانسیالیست و مکاتب دیگر و حتی مسیحیت در حال گسترش، بنای نگرش جدیدی را پابه ریزی نماید. علاوه اینکه امپریالیسم و استعمار و حکومت دیکتاتوری از یکسو و خمودگی و وارفتگی بر بسیاری حاکم شده بود و میبایست ضمن معرفی اسلام انقلابی در قالب ایدئولوژی اسلامی خوابیدگان را هم بیدار میکرد. در این مسیر خود میدانست که عده ایی به دشمنی با او بر خواهند خواست و نیز میدانست که ممکن است خطاهایی کند اما یقین داشت که راه را گم نخواهد کرد .
چنانکه امروز وقتی دیدگاههای دکتر را بررسی میکنیم در مییابیم که گرچه اشتباهاتی در بیان ایدئولوژی ناب اسلامی داشته اما راه را درست انتخاب کرده بود. زمان شریعتی زمان هجوم ایدئولوژی مکاتب گوناگون بود و پس از وی تز " پایان ایدئولوژی " مطرح شد لذا در این مورد هرچند نقصان در اندیشه دکتر در بیان ایدئولوژیک مذهب وجود دارد اما توانست و موفق شد در عرصه هایی وسیع و با ورود به موضوعاتی ژرف و عمیق، ذهن و باور جامعه را متحول سازد و این نه کاری بود خرد که از دست دیگران بر نیامد و نمی توان سراغ گرفت که در آن روزگار کسی جسارت و شجاعت دکتر شریعتی را در این مسیر یعنی تغییر و دگرگونی اندیشهها داشته باشد.
روح نا آرام و بیقرار دکتر شریعتی ارتباطی با زندگی شخصی وی و اعتقادش نداشت بلکه متاثر از حال و روز جامعه ایی بود که در سنتهای گاه خرافی و منتظران بی حرکت و ساکن و ظلم بر مردمانش میرفت و ناچار باید در دو جبهه میجنگید هم علیه باورهای غلط و ارتجاعی و هم علیه ظلم و جور و اولی به تعبیر خودش " مذهب علیه مذهب " بسیار سختتر و حساستر بود و پارادوکسی که در شخصیت شریعتی از آن سخن رفت از همین جا ناشی میشود و او را برابر " چه باید کرد " قرار میداد و تا جایی پیش میرفت که بناچار میبایست این پارادوکس را در اندیشه با پرداختن به موضوعاتی مانند " تشیع علوی و تشیع صفوی "، الیناسیون و نارسیسزم "، غرب زدگی و شرق زدگی، ماشین در اسارت ماشینیسم، انسان بی خود، پاپ و مارکس، هابیل و قابیل، مذهب علیه مذهب، شهادت، پدر مادر ما متهمیم، میعاد با ابراهیم..... و حتی در حسین وارث آدم و نیایش به نمایش میگذاشت و در حقیقت این پارادکس جامعه استعمار زده و استثمار شده بود که دکتر شریعتی به درستی آن را شناخت و خود را مسئول در برابر آن میدید و در پرداختن به این موضوعات با آوردن مثالهای متعدد و نمونههای قرانی هم کاخ ستم و هم ویرانه جهل و خرافه را با پیش کشیدن " زر و زور و تزویر " و " ناکثین، قاسطین، مارقین " در هم میکوبید و آتش اندر گنه آدم و حوا میافکند. اندیشه ورزی دکتر شریعتی و رویکردش به چنین موضوعاتی خشم آنان را که آگاهانه یا نا آگاهانه جامعه را گرفتار جمود و رخوت کرده بودند و توجیه گر فقر و ذلت و ستم شده بودند برانگبخت، لذا به دشمنی با دکتر برخاستند تا آنجا که حکم بر الحاد و کفر وی صادر کردند.
بد گمانی دکتر علی شریعتی در مورد برخی از معممین و روحانیت ناشی از رفتار و عملکرد ناهمگون بخشی از روحانیت بود که نمی توانستند و یا نمی خواستند خود را با حق و واقع نگری در یک راستا قرار دهند و به شکلی با ساختن چهرهای مقدس و روحانی از خود در حالی که با قدرت حاکمه سر و سری داشتند در کار فریب مردم از هیچ تلاشی دریغ نمی ورزیدند. این بخش از روحانیت به خاطر مصالح و منافع شخصی یا در سکوت بودند و یا همراه با قدرت. البته بودند روحانیونی که درد دین داشتند و با استدلال و از روی دلسوزی نقدهایی را به اندیشه دکتر مطرح میکردند و کسانی هم بودند که از روی حسادت سعی بر تخریب دکتر داشتند.
اشکال اساسی آنجا بود که بعضی از آقایان روحانی خود را مساوی با اسلام میدانستند و هر نقدی بر خود را به حساب نقد اسلام و کچروی قلمداد میکردند چنانکه شریعتی خود میگوید: "... متولیان رسمی مذهب، بر خلاف متفکران و دانشمندان و صاحبنظران غیرمذهبی، مخالف خود را مخالف خدا و دین خدا تلقی میکنند و خود را نماینده خدا و صاحب امتیاز رسمی از جانب خدا! و این است که اختلاف فکری یا علمی فردی با این تیپها به زودی تبدیل به جهاد مقدس میان کفر و دین، و شیطان و الله، و نجس و پاک، و ظلمت و نور میشود! و در این صورت، هر وسیلهای برای کوبیدن باطل و غلبه حق مجاز است، حتی توطئههای ناجوانمردانه و جعل و دروغ و پروندهسازی و پاپوشدوزی!..."
آنچه را دکتر شریعتی با آن به مخالفت بر خاست روحانیت اصیل شیعه نبود بلکه شبه روحانیونی بود که در لباس روحانیت مهلک ترین ضربات را بر پیکر علما و روحانیون راستین وارد میآورد و به صراحت مطرح و اعلام مینمود: "... و اما اینکه من با روحانیت مخالفم، تهمتی است که همان اندازه بیپایه است که پیش از این شایع کرده بودند که با تشیع مخالفم! من، چنانکه بارها گفتهام، دفاع از اصالت جامعه علمی شیعه، حتی در مسئولیت هر روشنفکری است که با استعمار فرهنگی غرب در مبارزه است، ولو، از نظر اعتقادی، یک احساس مذهبی نداشته باشد. اینها که به تازگی از روحانیت دفاع میکنند و مرا متهم میسازند، غالباً کسبه معمماند. هندوانه فروش، شاگرد کبابی، پاسبان بازنشسته، نختاب، کارمند پیشین شرکت سابق نفت انگلیس و ایران... که اخیراً در سلک روحانیت در آمدهاند در همین حوزه علمی ما، اکنون دانشمندان و متفکران و آزاداندیشانی هستند که سرمایه امید و الهامبخش ایمان مایند و در برابر دانشگاه ما، موجب حیثیت علمی و فرهنگی ما؛ اما، متأسفانه، مردم همیشه جنجالها را میشنوند! گوشها غالباً سکوت را نمیتوانند بفهمند، چشمها غالباً آنچه را تظاهر نمیکند، نمیتوانند ببینند، و در این جنجالها و ظاهرسازیها و عوامفریبیها، پیش از ما، این شخصیتهای علمی و اصیل روحانی مایند، که قربانی میشوند..."
"... هر چند هیچگاه جامعه شیعه و حوزه روحانیت شیعه از تکان و از جنبش و از حرکتهای انقلابی خالی نبوده است، اما نه به عنوان یک جریان عمیق و دامنهداری که در مسیر حرکت فکری متن حوزه باشد، بلکه به عنوان قیام، اعتراض، و ظهور روحهای انقلابی و شخصیتهای پارسا، آگاه، و دلیری که به خاطر وفادار ماندن به ارزشهای انسانی و پاسداری از حرمت و عزت اسلام و مسلمین، گاه به گاه در برابر استبداد، فساد، و توطئههای استعماری قیام میکرده اند، و از اینگونه است قیامهایی که از زمان میرزای شیرازی تا کنون، آیتالله خمینی، شاهد آن بوده ایم..."
در نقد دکتر علی شریعتی نباید از انصاف خارج شد چنانکه در تایید وی هم نباید جانب افراط را در پیش گرفت، حقیقت آن است که دکتر شریعتی از منظر یک ایدئولوگ و یک جامعه شناس و یک روشنفکر آگاه و مسئول قضایا را میدید و مطرح مینمود و در این مسیر ممکن است خطاهایی هم صورت پذیرد. عمده مخالفتها بر دکتر شریعتی از همان پارادوکسی نشات میگبرد که پیش تر به آن اشاره شد و در اندیشه و شخصیت دکتر نمود داشت و توضیح داده شد که این پارادوکس ( قضیه ایی که به ظاهر متناقض باشد ) به وضوح در متن جامعه بروز و ظهور داشت و دکتر شریعتی با مطرح کردن آن تناقضها به نوعی خود و اندیشه اش را در معرض این پارادوکس قرار میداد و برای ناظر بیرونی این تصور پیش میآمد که خود دکتر دچار این تناقضات و پارادوکسها است در حالی که صرفاً بیان و تحلیلی بر مصداقهای زمانه بود.
این پارادوکس را در دیدگاه دکتر شریعتی در مورد روحانیت هم بخوبی میتوان در جواب سوالی که از وی میشود دید چنانکه در دیگر مطالبی هم که بحث و تحقیق میکند مشاهده میشود و معلوم میکند که تناقض نه در اندیشه و یا شخصیت وی که در متن و بطن جامعه است: "... شما یکجا مینویسید، رابطه اینها با مردم: «دستی برای گرفتن است و دستی برای بوسیدن»، و جای دیگری مینویسید: «اگر چهرههای علیواری، هست، باز هم در میان همینها هست»! این تناقضگویی نیست؟ آیا، این ستایش عجیب را بخاطر آن نکردهاید که از حملههای آنها بکاهید؟ یک نوع باج دادن؟ - قضاوت درباره من که آیا هرگز شده است که بخاطر مصلحت و سیاست، ستایشی برخلاف حقیقت از فردی یا جمعی بکنم، با شما است و میزان شناختتان از من و انصافتان در قضاوت، اما این دو جمله را فراموش کردهاید که من در یکجا نقل کردهام و حتی در یک پاراگراف، و آن کتاب «انتظار، مذهب اعتراض» است. این تناقض در قضاوت من هست، علت آن، تناقض در موضوع مورد قضاوت من است. همانطور که گفتهام (در کنفرانسی در پاریس و در درسهای اسلامشناسی تهران هم) «تا آنجا که اطلاع داریم، در زیر قراردادهای استعماری با غرب، امضای دکتر و مهندس و فرنگرفته هست، اما امضای یک ملای مذهبی نیست، برعکس، پیشاپیش هر نهضت ضداستعماری و ملی مترقی، قیافه یک یا چند روحانی بزرگ را میبینیم». از طرف دیگر، میبینیم هر وقت دشمن خواسته است همین علمای روشن و مصلح و یا نهضت اسلامی ترقیخواه را فلج و آلوده کند، اذهان توده را بیالاید و یا تحریک عوام از احساسات مذهبی سوء استفاده کند، جامعه را در جمود و خواب نگه دارد و هرگونه جهشی یا جنبشی را در اندیشهها بکوبد، به عواملی متوسل شده است که متأسفانه لباس و نام و عنوان روحانی داشتهاند. این است که لقب و اسم و رسم و ظاهر را بگذارید کنار، بگویید: کی؟ تا بگویم: چی..."
از بررسی آثار دکتر شریعتی میتوان به نتایجی شگفت انگیز رسید که انگار بر انگاره زمان برای همیشه حک شده است و هیچگاه کهنه نخواهد شد. در همه زمانها به او نیاز است زیرا بر دردها و رنجها و آمال و آرزوهای جاودانه بشر امروز دست نهاده است . یافتن پاسخ درست مستلزم طرح و درک درست سوال است و دکتر در همه موضوعاتی که مطرح نمود تلاش بی وقفه داشت تا سوال را در ذهن و ضمیر مخاطب به درستی طرح نماید و فرصت تحلیل و یافتن پاسخ مناسب به وی دهد و سپس راهکار خود را آورده است.
او میدانست که در راه مخاطره آمیز شوریدن بر جهل و خرافه و شکستن سنتهای غلط و ارتجاعی و خرافه پرستی و رهاندن اذهان از مذهب کلیشه ایی و دچار انحراف شده چاره ایی جز بازگو کردن حقایق و درگیر کردن اندیشه جامعه با شناخت صحیح از مکتب امکان پذیر نیست، لذا در تاریکیها با شجاعت و مهارت پای در میدان کارزار همیشگی حق و باطل نهاد و افشاگر توطئه شوم علیه مذهب شد و پرده از روی خیانتی که میرفت تا با دسیسه و ریا و دروغ و فریب و زور و قدرت مذهب را به مسخ و مسلخ کشاند بر انداخت و چهره استبداد را در منظر روشنفکران و جوانان و دانشجویان و کل جامعه نمایان ساخت.
دکتر شریعتی در این مبارزه بی امان با تفسیر و تحلیل مثلث شوم زر و زور و تزویر و استفاده ابزاری حاکمان از دین و آلت دست قرار دادن مردم به صراحت و مستدل، تاریخ به بردگی کشیدن و استعمار و استحمار و استثمار ملتها را حکایت کرد و به قول دکتر احسان شریعتی باید شاه کلید اندیشههای دکتر را " مخالفت صریح با زر، زور و تزویر و بویژه تزویر دانست و افزود: مبارزه با استعمار یکی از مهمترین دغدغههای دکتر شریعتی بود. او برای مقابله با این سه مورد، ندای آزادیخواهی، عدالتطلبی و آگاهی سر میداد و کسب خودآگاهی را ضرورت میداند و تأکید میکند "اگر ملتی احساس خودآگاهی نکند ممکن است سالها و قرنها در همان شرایط بماند و پیشرفتی نکند. " و خود او در تعریف و تفسیر این سه گانه ماندگارش میگوید: " انسانها قربانی توجیه مذهبی و مذهب میشوند، و همواره زورپرستی و زرپرستی و فریبکاری به نام دین توجیه میشده و تودهها به نام دین به ذلت خوانده میشدند..."
طبقه حاکم یکی است، یک ذات، یک اصل و یک قدرت و یک کانون است اما در سه چهره مختلف، زر و زور و مذهب. طبقه حاکم در طول تاریخ از صورت "نیروی واحدی" که فقط مالک بود و ارباب، و پول و زور داشت( در اثر تکامل مردم و علم، تکامل بیان، فریب، نفاق، حقه، تکنیک،نکامل دین، انحطاط و تخدیر) سه بعدی شد و نیروی حاکمی که ارباب بود و شلاقی در دست داشت و دیگر هیچ، تکامل پیدا کرد و در سه چهره مردم را در زیر گرفت. چهرهای مظهر قدرت اقتصادی شد و چهرهای بصورت مظهر قدرت سیاسی درآمد و چهرهای بصورت مظهر قدرت دینی. پیش از این آنکه شلاق میزد، کار چاپیدن و تربیت کردن را نیز بعهده داشت و بردههای نانجیب و وحشی و نامتمدن را نجیب و رام و متمدن میکرد! و سه کار را یکجا انجام میداد. کم کم با تکامل همه چیز، طبقه واحد بصورت "طبقه سه گانه واحد" درآمد. و بعد خدای شرک، که در آن بالا توجیه کننده نظام دو بعدی و نظام دو طبقهای بود بصورت تثلیث تجلی پیدا کرد و سه چهرهای شد. "
" بشریت را در طول تاریخ بررسی میکنیم که بطرف چه نیازهایی و چه آرمانهایی پیشرفته، پیش میرود و برایش جان میدهد و برای تحقق آن تلاش میکند و چه عواملی انسان را میشکند، مورد حمله قرار میدهد و بزانو درمیآورد. طبیعی است که آن سه بعد را هم در شرق و هم در غرب میبینیم: بعدی که انسان را از لحاظ فکری نابود و منحرف میکند و به جمود و قهقرا میکشاند، بعدی که از لحاظ استثمار و بهرهکشی و بوسیله قدرت و پول و مالکیت انسان را به بردگی اقتصادی میکشاند و بعدی که از لحاظ زور و قدرت سیاسی سرها را به بند بندگی سیاسی خودش میکشاند. غیر از این سه بعد دیگر نداریم؛ هرچیز دیگری که داریم، وابسته به یکی از این سه بعد و خدمتگزار یکی از اینها است. خوب، طبیعی است که بشر هم در مبارزه با این سه بعد است که آرمان جوئی میکند و بسوی ایدهآلهای خودش پیش میرود و جان فشانی میکند و نیاز اصلیش این است. "
دکتر در خلال نظراتی که در باب سه گانه خود (زر، زور، تزویر ) ارائه میدهد گریزی میزند به سخنان امیرالمومنین در باره " ناکثین، قاسطین، مارقین " " حضرت علی در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد کرد و با آنان به پیکار برخاست: اصحاب جمل که خود آنان را «ناکثین» نامید و اصحاب صفین که آنها را «قاسطین » خواند و اصحاب نهروان یعنی خوارج که خود آنها را «مارقین» میخواند.
فلما نهضت بالامر نکث طائفة و مرقت اخری و قسط اخرون؛ پس چون به امر خلافت قیام کردم، طایفهای نقض بیعت کردند، جمعیتی از دین بیرون رفتند، جمعیتی از اول سرکشی و طغیان کردند.
ناکثین از لحاظ روحیه، پول پرستان بودند، صاحبان مطامع و طرفدار تبعیض. سخنان او درباره عدل و مساوات بیشتر متوجه این جمعیت است. اما روح قاسطین روح سیاست و تقلب و نفاق بود. آنها میکوشیدند تا زمام حکومت را در دست گیرند و بنیان حکومت و زمامداری علی را در هم فرو ریزند. عدهای پیشنهاد کردند با آنها کنار آید و تا حدودی مطامعشان را تامین کند. او نمی پذیرفت، زیرا که او اهل این حرفها نبود. او آمده بود که با ظلم مبارزه کند نه آنکه ظلم را امضا کند. و از طرفی معاویه و تیپ او با اساس حکومت علی مخالف بودند. آنها میخواستند که خود مسند خلافت اسلامی را اشغال کنند، و در حقیقت جنگ علی با آنها جنگ با نفاق و دو رویی بود. دسته سوم که مارقین هستند روحشان روح عصبیتهای ناروا و خشکه مقدسیها و جهالتهای خطرناک بود. علی نسبت به همه اینها دافعهای نیرومند و حالتی آشتی ناپذیر داشت. "
دکتر شریعتی: " مگر علی در سه جبهه نمیجنگد؟ او سه جبهه جنگ دارد: قاسطین و مارقین و ناکثین، که هر کدام سمبل یک جبهه و جناح اجتماعیاند. اتفاقاً با این سه بعد هم تناسب دارد، برای اینکه قاسطین کسانی بودند که بنام بنیامیه میخواستند حکومت عرب را به دست بگیرند، ناکثین جملیها بودند، و خوارج هم که اصلاً مظهر استحمارند. (یعنی) در آن واحد هم قربانی استحمارند و هم عامل استحمار؛ چون قربانی استحمار و عامل استحمار هر دو یکی است. در استحمار اینجور است یعنی آنهائیکه خودشان بدبختاند، خودشان هم عامل خیانتاند، برای اینکه خریت عبارتست از: هم وحشیگری و هم بدبختیو بیچارگی. کسی که به جهل و تعصب جاهلانه میافتد، یک بیمار است و در عین حال، آزاردهنده است و به حق و حقیقت ضربه میزند. اینها برای اینکه نمیفهمند واقعاً قابل ترحماند، اما در عین حال کسانیکه علیرا میکشند، همینها هستند. علییی که از آنهمه مهلکههای زر و زور و شرک ـ همه ـ جان بدر برده، اینجا نتوانست جان بدر ببرد. "
و چه شگفت است تاریخ اسلام و چه شگفت است این مثلث پلید و چه شگفت است شریعتی که در آن مدت کوتاه عمر به درازی عمر بشر عمر کرده است و از این پس هم ماندگار خواهد بود و اندیشه اش بر تارک تاریخ تشیع خواهد درخشید.
به بهانه 29 خرداد سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی
( نویسنده، جامعهشناس، تاریخشناس، پژوهشگر دینی)
گروه مقالات: زندگانی کوتاه دکتر شریعتی و باربستن او از دنیای پر از رنج و شتافتن به سرای دیگر حکایتی است غریب. معمولاً کمال فکری و تحول و تطور در شخصیت و رسیدن به باورهای ثابت و عقاید استوار از دهه چهل زندگی به بعد آغاز میشود. دکتر علی شریعتی علاوه بر آنکه قواعد فکری و سیاسی رایج آن زمان را در مبارزات انقلابی علیه امپریالیسم و دیکتاتوری برای نیل به آزادی و رهایی سخت در هم کوبید و بنیان نویی در انداخت و از این نظر با توجه به نظرات و تفکر و اندیشه اش یک استثناء در تاریخ بود، به واسطه شخصیت و همچنین زندگی کوتاهی که داشت نیز استثناء است. در حالی که فقط 44 سال داشت از دنیا رفت ولی توانست منشاء اثر و خدمات بزرگ و گرانسنگی شود. کمتر میتوان در تاریخ از اندیشمندان و بزرگانی نام برد که در جوانی باعث ایجاد تحول در جامعه خود شده باشند و بدون شک شریعتی از معدود افرادی است که توانست در زمره نام آورانی این چنین قرار گیرد.
اندیشه و شخصیت شریعتی بارها و بارها بازبینی و تعریف شده و هر کس از زاویه ایی و با نگاهی خاص دکتر را نوازش داده است، یا به نقد برکشیده اند و یا به تمجید از او نشسته اند. کثرت وحجم انبوه نقدها و گستردگی دفاع از وی و همچنین حضور مداوم او در سالهای پس از نبودنش و تلاشی که برخی کردند تا او را منحرف و حتی کافر بنمایانند نشان میدهد که اندیشه ایی سترگ و نافذ و تاثیر گذار داشته است.
شریعتی هم در دوران حیات و هم ممات با منتقدان متنفذی از لائیک ترین افراد تا روحانیت روبرو بود که هر کدام به سبکی و بر آیین و روشی خاص احساس تکلیف کرده و میکنند تا بر او بتازند اما او که در حیات در عین مظلومیت توانسته بود در برابر آن همه نقد و با چنان منتقدانی استوار بایستد و در اندیشه و باور دانشجویان و جوانان خود را تثبیت نماید، پس از مرگ هم با اندیشه پویا، زنده و استوار و پا بر جا در برابر همه آنها ایستاده است.
آنانکه به تقابل با شریعتی بر آمدند از این نکته غفلت ورزیدند که در این ورطه، پیروزی برای کسی حاصل نخواهد شد و متاسفانه بجای آنکه به اصلاح اندیشه وی همت گمارند بیشتر به سوی تخریب و ترور شخصیت دکتر رفتند. آنچه که امروز جامعه از برخی مخالفین شریعتی میبیند معرفی اسلامی خشن و سخت گیر است مانند جناب مصباح که دکتر شریعتی را در حد و حدود کفر میدانست و امروز با رجوع به اندیشه مصباحی میتوان در یافت که تا چه اندازه در معرفی اسلام به افراط گراییده و مبنای اندیشه اش بر شدت و سختی و خشونت و در نتیجه گریزان کردن دیگران و بخصوص جوانان از اسلام است و حال آنکه در قبل از انقلاب سابقه روشنی در مبارزات ندارد و حتی بر او ایراد است که در بزنگاههای مهم تاریخ مبارزات انقلابی سکوت کرده است و گاهی علیه انقلابیون و در راس آنها امام خمینی موضع گرفته است چنانکه امروز هم همین علائم را از خود نشان داده و میدهد.
واقعیت آن است که در پیش از انقلاب علیرغم مبارزات و قیام بعضی از انقلابیون و گروهها بر علیه نظام شاهی افرادی از ترس سر در گریبان فرو برده و نشستن و قعود را اختیار کرده بودند تا امام زمان ظهور نماید و در همان بحبوحه شریعتی با معرفی " اسلام انقلابی " و " انتظار مذهب اعتراض " خواب آشفته حجتیها را آشفته تر میساخت و درون تیره آنها را برملا میساخت پس جای تعجب نیست که دشمنش شوند و او را کافر بخوانند.
به یاد آوریم در همان زمان که حتی روشنفکرانی چون دکتر سروش در درون انجمن حجتیه عضو شده بودند و با فلسفه خود را سرگرم میساختند، دکتر علی شریعتی نهیب " قم فانذر " سر میداد و به قیام فرا میخواند. البته بعدها سروش از حجتیه جدا شد و به صف مبارزان پیوست. شاید منصف ترین نقاد شریعتی دکتر سروش باشد که میگوید: " در آن زمان سخنانی از آقای مصباح و مطهری به گوش من میرسید که این مسموعات چهبسا چندان هم موثق نبود. من میشنیدم که انتقاد مرحوم بازرگان به شریعتی این است که شریعتی زیر تاثیر اندیشه چپ قرار گرفته است. اما به اعتقاد من دکتر شریعتی به کمال رساننده راهی بود که بازرگان رفت. اما راه بازرگان گویی دشواریهایی داشت که شریعتی از طریق انقلابی کردن اسلام کوشید تا آن دشواریها را تا حدودی حل کند. اما سخنانی که از زبان آقای مصباح به گوش من میرسید و من یک دوره کوتاهی هم ایشان را در لندن دیدم، بسیار متفاوت بود. آقای مصباح نسبت به شریعتی بسیار بدبین و بدگمان بود و با تندخویی، نسبتهای ناروایی به شریعتی میزد و سخنان او را در حد و حدود کفر میدانست. انتقادات مرحوم مطهری هم چنانکه بعدها نیز به صورت صریح و آشکار ما دیدیم، مبتنی بر این ادعا بود که آشنایی شریعتی با معارف اسلامی کافی نیست اما آقای مطهری بعدا در لندن سخنانی گفت که فراتر از یک موضعگیری علمی علیه شریعتی بود. ایشان گفتند که شریعتی آشکارا با ساواک همکاری میکرده و حتی سفر او به خارج از کشور هم با صلاحدید و هماهنگی ساواک بوده و شریعتی فتنهها در سر میپرورانده و برای فتنهگری قصد آن داشته که به کشورهای اسلامی دیگر سفر کند. اینها نکاتی بود که من شخصا از آقای مطهری شنیدم. بعدها دیدم که آقای مطهری در نامهای به آقای خمینی که مدتها قبل از وفات شریعتی هم نوشته بود نیز تقریبا همین سخنان یعنی خطر فتنه شریعتی را گوشزد کرده بود و حتی از مرگ دکتر شریعتی نیز اظهار شادمانی کرده و آن را نوعی عنایت و لطف خداوندی دانسته بود. بدیهی بود که من با این نوع انتقادات که از جانب آقای مطهری و مصباح نسبت به شریعتی میشد، مطلقا موافقتی نداشتم. ولی از آن طرف هم دکتر شریعتی دوستان و طرفدارانی داشت که اجازه کمترین انتقادی درباره شریعتی را نمیدادند و در حد او مبالغه بسیاری میکردند؛ مبالغههایی که خود شریعتی هم آنها را نمیپسندید؛ و در غوغای این ارادتها و آن مخالفتها، شأن شریعتی و اندیشههای او چنان که باید حفظ و شناخته نشد. ما البته هنوز هم گرفتار این ماجرا هستیم، تا روزی که غبارها فرو بنشیند و شخصیت دکتر شریعتی و آثار او در نور تازهای دیده شود. من مطمئن بودم و هستم که آقای مطهری و مصباح در حق شریعتی تندروی میکردند و آن امضاهایی که از علما علیه شریعتی گرفتند و متاسفانه امضای مرحوم علامه طباطبایی هم در میان آنها بود، کاری ناروا و ناصواب بود.
دریافتی که مرحوم علامه طباطبایی از آثار شریعتی داشتند، بسیار تعجبانگیز بود. وقتی من امضای آقای طباطبایی را در میان آن امضاها دیدم، بسیار مشتاق شدم که بدانم نظر ایشان درباره این ماجرا دقیقا چیست و چرا شریعتی را طرد و نفی میکنند. ایشان نوشته بود که شریعتی در کتاب «کویر» خود، کلمات و جملاتی را آورده که حاکی از آن است که گویی او مدعی پیامبری است. من بسیار از این نظر تعجب کردم. مرحوم شریعتی کتابی شاعرانه نوشته بود و هر کس آن را بخواند، میفهمد که آن سخنان، همگی جنبه استعاری و مجازی و شعری دارد؛ چگونه میشد از آن نوشتهها استفاده کرد و شریعتی را متهم کرد مدعی کاذب پیامبری بوده است. در آن غوغا و ایام پرفتنه، هر برداشت و اتفاقی ممکن بود و من باید اضافه کنم که نه بر مرده که بر زنده باید گریست. مرحوم شریعتی خدمات خود را انجام داد و از دنیا رفت و نقد شخصیت او، نشان عظمت شخصیت اوست. "
دکتر شریعتی شخصیت پیچیده و پارادوکسیکالی داشت و اندیشه اش متاثر از شخصیش و زمانه اش بود، فهم شریعتی از دوران خود فراتر میرفت و به آینده مینگریست و در پی راهی بود تا ضمن معرفی مذهب بر اساس یافتههای روز و به روز کردن دین، سنتهای قالبی و ارتجاعی را در هم شکند و مسئولیت اجتماعی انسان را در برابر همنوع و جامعه بر اساس بینشی نوین از اسلام ارائه دهد.
بر همین اساس چاره ایی نداشت تا با تبیین ایدئولوژی اسلامی که بتواند در برابر سیل روز افزون ایدئولوژیهای گوناگون آن روز از مارکسیست تا اگزیستانسیالیست و مکاتب دیگر و حتی مسیحیت در حال گسترش، بنای نگرش جدیدی را پابه ریزی نماید. علاوه اینکه امپریالیسم و استعمار و حکومت دیکتاتوری از یکسو و خمودگی و وارفتگی بر بسیاری حاکم شده بود و میبایست ضمن معرفی اسلام انقلابی در قالب ایدئولوژی اسلامی خوابیدگان را هم بیدار میکرد. در این مسیر خود میدانست که عده ایی به دشمنی با او بر خواهند خواست و نیز میدانست که ممکن است خطاهایی کند اما یقین داشت که راه را گم نخواهد کرد .
چنانکه امروز وقتی دیدگاههای دکتر را بررسی میکنیم در مییابیم که گرچه اشتباهاتی در بیان ایدئولوژی ناب اسلامی داشته اما راه را درست انتخاب کرده بود. زمان شریعتی زمان هجوم ایدئولوژی مکاتب گوناگون بود و پس از وی تز " پایان ایدئولوژی " مطرح شد لذا در این مورد هرچند نقصان در اندیشه دکتر در بیان ایدئولوژیک مذهب وجود دارد اما توانست و موفق شد در عرصه هایی وسیع و با ورود به موضوعاتی ژرف و عمیق، ذهن و باور جامعه را متحول سازد و این نه کاری بود خرد که از دست دیگران بر نیامد و نمی توان سراغ گرفت که در آن روزگار کسی جسارت و شجاعت دکتر شریعتی را در این مسیر یعنی تغییر و دگرگونی اندیشهها داشته باشد.
روح نا آرام و بیقرار دکتر شریعتی ارتباطی با زندگی شخصی وی و اعتقادش نداشت بلکه متاثر از حال و روز جامعه ایی بود که در سنتهای گاه خرافی و منتظران بی حرکت و ساکن و ظلم بر مردمانش میرفت و ناچار باید در دو جبهه میجنگید هم علیه باورهای غلط و ارتجاعی و هم علیه ظلم و جور و اولی به تعبیر خودش " مذهب علیه مذهب " بسیار سختتر و حساستر بود و پارادوکسی که در شخصیت شریعتی از آن سخن رفت از همین جا ناشی میشود و او را برابر " چه باید کرد " قرار میداد و تا جایی پیش میرفت که بناچار میبایست این پارادوکس را در اندیشه با پرداختن به موضوعاتی مانند " تشیع علوی و تشیع صفوی "، الیناسیون و نارسیسزم "، غرب زدگی و شرق زدگی، ماشین در اسارت ماشینیسم، انسان بی خود، پاپ و مارکس، هابیل و قابیل، مذهب علیه مذهب، شهادت، پدر مادر ما متهمیم، میعاد با ابراهیم..... و حتی در حسین وارث آدم و نیایش به نمایش میگذاشت و در حقیقت این پارادکس جامعه استعمار زده و استثمار شده بود که دکتر شریعتی به درستی آن را شناخت و خود را مسئول در برابر آن میدید و در پرداختن به این موضوعات با آوردن مثالهای متعدد و نمونههای قرانی هم کاخ ستم و هم ویرانه جهل و خرافه را با پیش کشیدن " زر و زور و تزویر " و " ناکثین، قاسطین، مارقین " در هم میکوبید و آتش اندر گنه آدم و حوا میافکند. اندیشه ورزی دکتر شریعتی و رویکردش به چنین موضوعاتی خشم آنان را که آگاهانه یا نا آگاهانه جامعه را گرفتار جمود و رخوت کرده بودند و توجیه گر فقر و ذلت و ستم شده بودند برانگبخت، لذا به دشمنی با دکتر برخاستند تا آنجا که حکم بر الحاد و کفر وی صادر کردند.
بد گمانی دکتر علی شریعتی در مورد برخی از معممین و روحانیت ناشی از رفتار و عملکرد ناهمگون بخشی از روحانیت بود که نمی توانستند و یا نمی خواستند خود را با حق و واقع نگری در یک راستا قرار دهند و به شکلی با ساختن چهرهای مقدس و روحانی از خود در حالی که با قدرت حاکمه سر و سری داشتند در کار فریب مردم از هیچ تلاشی دریغ نمی ورزیدند. این بخش از روحانیت به خاطر مصالح و منافع شخصی یا در سکوت بودند و یا همراه با قدرت. البته بودند روحانیونی که درد دین داشتند و با استدلال و از روی دلسوزی نقدهایی را به اندیشه دکتر مطرح میکردند و کسانی هم بودند که از روی حسادت سعی بر تخریب دکتر داشتند.
اشکال اساسی آنجا بود که بعضی از آقایان روحانی خود را مساوی با اسلام میدانستند و هر نقدی بر خود را به حساب نقد اسلام و کچروی قلمداد میکردند چنانکه شریعتی خود میگوید: "... متولیان رسمی مذهب، بر خلاف متفکران و دانشمندان و صاحبنظران غیرمذهبی، مخالف خود را مخالف خدا و دین خدا تلقی میکنند و خود را نماینده خدا و صاحب امتیاز رسمی از جانب خدا! و این است که اختلاف فکری یا علمی فردی با این تیپها به زودی تبدیل به جهاد مقدس میان کفر و دین، و شیطان و الله، و نجس و پاک، و ظلمت و نور میشود! و در این صورت، هر وسیلهای برای کوبیدن باطل و غلبه حق مجاز است، حتی توطئههای ناجوانمردانه و جعل و دروغ و پروندهسازی و پاپوشدوزی!..."
آنچه را دکتر شریعتی با آن به مخالفت بر خاست روحانیت اصیل شیعه نبود بلکه شبه روحانیونی بود که در لباس روحانیت مهلک ترین ضربات را بر پیکر علما و روحانیون راستین وارد میآورد و به صراحت مطرح و اعلام مینمود: "... و اما اینکه من با روحانیت مخالفم، تهمتی است که همان اندازه بیپایه است که پیش از این شایع کرده بودند که با تشیع مخالفم! من، چنانکه بارها گفتهام، دفاع از اصالت جامعه علمی شیعه، حتی در مسئولیت هر روشنفکری است که با استعمار فرهنگی غرب در مبارزه است، ولو، از نظر اعتقادی، یک احساس مذهبی نداشته باشد. اینها که به تازگی از روحانیت دفاع میکنند و مرا متهم میسازند، غالباً کسبه معمماند. هندوانه فروش، شاگرد کبابی، پاسبان بازنشسته، نختاب، کارمند پیشین شرکت سابق نفت انگلیس و ایران... که اخیراً در سلک روحانیت در آمدهاند در همین حوزه علمی ما، اکنون دانشمندان و متفکران و آزاداندیشانی هستند که سرمایه امید و الهامبخش ایمان مایند و در برابر دانشگاه ما، موجب حیثیت علمی و فرهنگی ما؛ اما، متأسفانه، مردم همیشه جنجالها را میشنوند! گوشها غالباً سکوت را نمیتوانند بفهمند، چشمها غالباً آنچه را تظاهر نمیکند، نمیتوانند ببینند، و در این جنجالها و ظاهرسازیها و عوامفریبیها، پیش از ما، این شخصیتهای علمی و اصیل روحانی مایند، که قربانی میشوند..."
"... هر چند هیچگاه جامعه شیعه و حوزه روحانیت شیعه از تکان و از جنبش و از حرکتهای انقلابی خالی نبوده است، اما نه به عنوان یک جریان عمیق و دامنهداری که در مسیر حرکت فکری متن حوزه باشد، بلکه به عنوان قیام، اعتراض، و ظهور روحهای انقلابی و شخصیتهای پارسا، آگاه، و دلیری که به خاطر وفادار ماندن به ارزشهای انسانی و پاسداری از حرمت و عزت اسلام و مسلمین، گاه به گاه در برابر استبداد، فساد، و توطئههای استعماری قیام میکرده اند، و از اینگونه است قیامهایی که از زمان میرزای شیرازی تا کنون، آیتالله خمینی، شاهد آن بوده ایم..."
در نقد دکتر علی شریعتی نباید از انصاف خارج شد چنانکه در تایید وی هم نباید جانب افراط را در پیش گرفت، حقیقت آن است که دکتر شریعتی از منظر یک ایدئولوگ و یک جامعه شناس و یک روشنفکر آگاه و مسئول قضایا را میدید و مطرح مینمود و در این مسیر ممکن است خطاهایی هم صورت پذیرد. عمده مخالفتها بر دکتر شریعتی از همان پارادوکسی نشات میگبرد که پیش تر به آن اشاره شد و در اندیشه و شخصیت دکتر نمود داشت و توضیح داده شد که این پارادوکس ( قضیه ایی که به ظاهر متناقض باشد ) به وضوح در متن جامعه بروز و ظهور داشت و دکتر شریعتی با مطرح کردن آن تناقضها به نوعی خود و اندیشه اش را در معرض این پارادوکس قرار میداد و برای ناظر بیرونی این تصور پیش میآمد که خود دکتر دچار این تناقضات و پارادوکسها است در حالی که صرفاً بیان و تحلیلی بر مصداقهای زمانه بود.
این پارادوکس را در دیدگاه دکتر شریعتی در مورد روحانیت هم بخوبی میتوان در جواب سوالی که از وی میشود دید چنانکه در دیگر مطالبی هم که بحث و تحقیق میکند مشاهده میشود و معلوم میکند که تناقض نه در اندیشه و یا شخصیت وی که در متن و بطن جامعه است: "... شما یکجا مینویسید، رابطه اینها با مردم: «دستی برای گرفتن است و دستی برای بوسیدن»، و جای دیگری مینویسید: «اگر چهرههای علیواری، هست، باز هم در میان همینها هست»! این تناقضگویی نیست؟ آیا، این ستایش عجیب را بخاطر آن نکردهاید که از حملههای آنها بکاهید؟ یک نوع باج دادن؟ - قضاوت درباره من که آیا هرگز شده است که بخاطر مصلحت و سیاست، ستایشی برخلاف حقیقت از فردی یا جمعی بکنم، با شما است و میزان شناختتان از من و انصافتان در قضاوت، اما این دو جمله را فراموش کردهاید که من در یکجا نقل کردهام و حتی در یک پاراگراف، و آن کتاب «انتظار، مذهب اعتراض» است. این تناقض در قضاوت من هست، علت آن، تناقض در موضوع مورد قضاوت من است. همانطور که گفتهام (در کنفرانسی در پاریس و در درسهای اسلامشناسی تهران هم) «تا آنجا که اطلاع داریم، در زیر قراردادهای استعماری با غرب، امضای دکتر و مهندس و فرنگرفته هست، اما امضای یک ملای مذهبی نیست، برعکس، پیشاپیش هر نهضت ضداستعماری و ملی مترقی، قیافه یک یا چند روحانی بزرگ را میبینیم». از طرف دیگر، میبینیم هر وقت دشمن خواسته است همین علمای روشن و مصلح و یا نهضت اسلامی ترقیخواه را فلج و آلوده کند، اذهان توده را بیالاید و یا تحریک عوام از احساسات مذهبی سوء استفاده کند، جامعه را در جمود و خواب نگه دارد و هرگونه جهشی یا جنبشی را در اندیشهها بکوبد، به عواملی متوسل شده است که متأسفانه لباس و نام و عنوان روحانی داشتهاند. این است که لقب و اسم و رسم و ظاهر را بگذارید کنار، بگویید: کی؟ تا بگویم: چی..."
از بررسی آثار دکتر شریعتی میتوان به نتایجی شگفت انگیز رسید که انگار بر انگاره زمان برای همیشه حک شده است و هیچگاه کهنه نخواهد شد. در همه زمانها به او نیاز است زیرا بر دردها و رنجها و آمال و آرزوهای جاودانه بشر امروز دست نهاده است . یافتن پاسخ درست مستلزم طرح و درک درست سوال است و دکتر در همه موضوعاتی که مطرح نمود تلاش بی وقفه داشت تا سوال را در ذهن و ضمیر مخاطب به درستی طرح نماید و فرصت تحلیل و یافتن پاسخ مناسب به وی دهد و سپس راهکار خود را آورده است.
او میدانست که در راه مخاطره آمیز شوریدن بر جهل و خرافه و شکستن سنتهای غلط و ارتجاعی و خرافه پرستی و رهاندن اذهان از مذهب کلیشه ایی و دچار انحراف شده چاره ایی جز بازگو کردن حقایق و درگیر کردن اندیشه جامعه با شناخت صحیح از مکتب امکان پذیر نیست، لذا در تاریکیها با شجاعت و مهارت پای در میدان کارزار همیشگی حق و باطل نهاد و افشاگر توطئه شوم علیه مذهب شد و پرده از روی خیانتی که میرفت تا با دسیسه و ریا و دروغ و فریب و زور و قدرت مذهب را به مسخ و مسلخ کشاند بر انداخت و چهره استبداد را در منظر روشنفکران و جوانان و دانشجویان و کل جامعه نمایان ساخت.
دکتر شریعتی در این مبارزه بی امان با تفسیر و تحلیل مثلث شوم زر و زور و تزویر و استفاده ابزاری حاکمان از دین و آلت دست قرار دادن مردم به صراحت و مستدل، تاریخ به بردگی کشیدن و استعمار و استحمار و استثمار ملتها را حکایت کرد و به قول دکتر احسان شریعتی باید شاه کلید اندیشههای دکتر را " مخالفت صریح با زر، زور و تزویر و بویژه تزویر دانست و افزود: مبارزه با استعمار یکی از مهمترین دغدغههای دکتر شریعتی بود. او برای مقابله با این سه مورد، ندای آزادیخواهی، عدالتطلبی و آگاهی سر میداد و کسب خودآگاهی را ضرورت میداند و تأکید میکند "اگر ملتی احساس خودآگاهی نکند ممکن است سالها و قرنها در همان شرایط بماند و پیشرفتی نکند. " و خود او در تعریف و تفسیر این سه گانه ماندگارش میگوید: " انسانها قربانی توجیه مذهبی و مذهب میشوند، و همواره زورپرستی و زرپرستی و فریبکاری به نام دین توجیه میشده و تودهها به نام دین به ذلت خوانده میشدند..."
طبقه حاکم یکی است، یک ذات، یک اصل و یک قدرت و یک کانون است اما در سه چهره مختلف، زر و زور و مذهب. طبقه حاکم در طول تاریخ از صورت "نیروی واحدی" که فقط مالک بود و ارباب، و پول و زور داشت( در اثر تکامل مردم و علم، تکامل بیان، فریب، نفاق، حقه، تکنیک،نکامل دین، انحطاط و تخدیر) سه بعدی شد و نیروی حاکمی که ارباب بود و شلاقی در دست داشت و دیگر هیچ، تکامل پیدا کرد و در سه چهره مردم را در زیر گرفت. چهرهای مظهر قدرت اقتصادی شد و چهرهای بصورت مظهر قدرت سیاسی درآمد و چهرهای بصورت مظهر قدرت دینی. پیش از این آنکه شلاق میزد، کار چاپیدن و تربیت کردن را نیز بعهده داشت و بردههای نانجیب و وحشی و نامتمدن را نجیب و رام و متمدن میکرد! و سه کار را یکجا انجام میداد. کم کم با تکامل همه چیز، طبقه واحد بصورت "طبقه سه گانه واحد" درآمد. و بعد خدای شرک، که در آن بالا توجیه کننده نظام دو بعدی و نظام دو طبقهای بود بصورت تثلیث تجلی پیدا کرد و سه چهرهای شد. "
" بشریت را در طول تاریخ بررسی میکنیم که بطرف چه نیازهایی و چه آرمانهایی پیشرفته، پیش میرود و برایش جان میدهد و برای تحقق آن تلاش میکند و چه عواملی انسان را میشکند، مورد حمله قرار میدهد و بزانو درمیآورد. طبیعی است که آن سه بعد را هم در شرق و هم در غرب میبینیم: بعدی که انسان را از لحاظ فکری نابود و منحرف میکند و به جمود و قهقرا میکشاند، بعدی که از لحاظ استثمار و بهرهکشی و بوسیله قدرت و پول و مالکیت انسان را به بردگی اقتصادی میکشاند و بعدی که از لحاظ زور و قدرت سیاسی سرها را به بند بندگی سیاسی خودش میکشاند. غیر از این سه بعد دیگر نداریم؛ هرچیز دیگری که داریم، وابسته به یکی از این سه بعد و خدمتگزار یکی از اینها است. خوب، طبیعی است که بشر هم در مبارزه با این سه بعد است که آرمان جوئی میکند و بسوی ایدهآلهای خودش پیش میرود و جان فشانی میکند و نیاز اصلیش این است. "
دکتر در خلال نظراتی که در باب سه گانه خود (زر، زور، تزویر ) ارائه میدهد گریزی میزند به سخنان امیرالمومنین در باره " ناکثین، قاسطین، مارقین " " حضرت علی در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد کرد و با آنان به پیکار برخاست: اصحاب جمل که خود آنان را «ناکثین» نامید و اصحاب صفین که آنها را «قاسطین » خواند و اصحاب نهروان یعنی خوارج که خود آنها را «مارقین» میخواند.
فلما نهضت بالامر نکث طائفة و مرقت اخری و قسط اخرون؛ پس چون به امر خلافت قیام کردم، طایفهای نقض بیعت کردند، جمعیتی از دین بیرون رفتند، جمعیتی از اول سرکشی و طغیان کردند.
ناکثین از لحاظ روحیه، پول پرستان بودند، صاحبان مطامع و طرفدار تبعیض. سخنان او درباره عدل و مساوات بیشتر متوجه این جمعیت است. اما روح قاسطین روح سیاست و تقلب و نفاق بود. آنها میکوشیدند تا زمام حکومت را در دست گیرند و بنیان حکومت و زمامداری علی را در هم فرو ریزند. عدهای پیشنهاد کردند با آنها کنار آید و تا حدودی مطامعشان را تامین کند. او نمی پذیرفت، زیرا که او اهل این حرفها نبود. او آمده بود که با ظلم مبارزه کند نه آنکه ظلم را امضا کند. و از طرفی معاویه و تیپ او با اساس حکومت علی مخالف بودند. آنها میخواستند که خود مسند خلافت اسلامی را اشغال کنند، و در حقیقت جنگ علی با آنها جنگ با نفاق و دو رویی بود. دسته سوم که مارقین هستند روحشان روح عصبیتهای ناروا و خشکه مقدسیها و جهالتهای خطرناک بود. علی نسبت به همه اینها دافعهای نیرومند و حالتی آشتی ناپذیر داشت. "
دکتر شریعتی: " مگر علی در سه جبهه نمیجنگد؟ او سه جبهه جنگ دارد: قاسطین و مارقین و ناکثین، که هر کدام سمبل یک جبهه و جناح اجتماعیاند. اتفاقاً با این سه بعد هم تناسب دارد، برای اینکه قاسطین کسانی بودند که بنام بنیامیه میخواستند حکومت عرب را به دست بگیرند، ناکثین جملیها بودند، و خوارج هم که اصلاً مظهر استحمارند. (یعنی) در آن واحد هم قربانی استحمارند و هم عامل استحمار؛ چون قربانی استحمار و عامل استحمار هر دو یکی است. در استحمار اینجور است یعنی آنهائیکه خودشان بدبختاند، خودشان هم عامل خیانتاند، برای اینکه خریت عبارتست از: هم وحشیگری و هم بدبختیو بیچارگی. کسی که به جهل و تعصب جاهلانه میافتد، یک بیمار است و در عین حال، آزاردهنده است و به حق و حقیقت ضربه میزند. اینها برای اینکه نمیفهمند واقعاً قابل ترحماند، اما در عین حال کسانیکه علیرا میکشند، همینها هستند. علییی که از آنهمه مهلکههای زر و زور و شرک ـ همه ـ جان بدر برده، اینجا نتوانست جان بدر ببرد. "
و چه شگفت است تاریخ اسلام و چه شگفت است این مثلث پلید و چه شگفت است شریعتی که در آن مدت کوتاه عمر به درازی عمر بشر عمر کرده است و از این پس هم ماندگار خواهد بود و اندیشه اش بر تارک تاریخ تشیع خواهد درخشید.
۹۴/۰۴/۰۲